مهدی یار جونیمهدی یار جونی، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

پسر عزیزم سرباز امام زمان(عج).تو اومدی و من لایق"مادری"شدم.

حال دلم با شغل جدیدم خوشه...مادری عجیب میچسبد

چالش عکس شباهت

سلام فرشته من.ماه تابان زندکیم.روز تولدت یه چالش گذاشتم.عکس خودم با هفت ماهکی شما گذاشتم استوری واتساپم همه گفتن بالا ۹۰درصد شباهت. نظر خودت چیه؟   ...
25 فروردين 1398

اولین چهاردست پا رسمی

سلام فسقل مامان.فقط خدا میدونه ک چقدر عاشقتم و میخوامت.البته من بشدت از مادرای وابسته به فرزند ک بچه رو بچه ننه میکنن متنفرم.امیدوارم این وابستگی بخاطر کوچیکیت باشه و هیچوقت با علاقه زیادم بهت جلو پیشرفتت و نگیرم و مستقل بارت بیارم. عزیزم امشب بعنی۲۵فروردین۹۸،ساعت۱۱:۴۰شب ک خیلی وقت نبود از خونه اقای زارع اومده بودیم داشتی گریه میکردی تا منو توی راهرو دیدی یهو پاشدی چهاردست پا اومدی وای من داشتم غش میکردم از ذوق هی برات دست میزدم تو میومدی ستم.حیف از هیجان نشد عکس بگییرم ازت,فقط بابات فیلم گرفت.با سرهمی لی و زیرشم بلوز راه راه سفید مشکی. مهدی یار نور چشمم عاقبت بخیر شی مامانی.  
25 فروردين 1398

هفت ماهگی و شیرین کاریات

مهدی یارم پسرک عزیزم سلام  ۲۱فرورذین تولد حضرت الوالفضل شما هفت ماهه شدی. عزیزم چند روز تکیه میدمت به مبل و میشینی. یاد گرفتی صدای موتپر دراری یکمم تف میریزی. چند قدمم گاگله میکنی. همچنان شب ها خیییلی بد میخوابی.خیییلی خسته شدم از ییخوابی. راسی دوروزع میبرمت با کالسکه پارک قوری.البته تا میرسیم خوابت برده دیروز بعد پارک رفتیم مسجد دوتایی ک همون رکعت اول انقد اذیت کردی مهر و مفاتیح مردم پ میکردی تو دهنت سریع فرادا خوندم و رفتیم خونه. اینرورا خیلی وروجک شدی همش میخوای فرار کنی,بری سراغ چیای اطرافت و سریع میکنی تو دهنت. بپر بپر میکنی و دستت و میگیری به مبل بلند میشی. خییلی خوشمزه ای هر کی میبینتت عاشقت میشه و چون ...
23 فروردين 1398

نوروز ۹۸

سلام به روی یگانه پسرم  عزیزم وارد سال جدید شدیم و من خلاصه برات میگم این مدت.عزیزم دوستت دارم  ۲۸اسفند با ماشینمون سه تایی حرکت کردیم به سمت منزل مامانجون مریم شما برا اولین بار بود اونجا میرفتی.منم بعد دوسال. توی راه از نجف اباد رد شدیم رفتیم مقبره شهید حججی خیلی چسبید. اونجا ک رسیدیم یاد گرفتی روی زانوت وایسی برا شروع چهار دست پا.اها اونشبم مامامجون مریمت برات سوپ درست کرده بود.پسر عموتم میخواست نازت کنه چنگ زد به لپت.دیگه من از هرکاری دست کشیدم و تورو بغل کردم. شبا میرفتیم جیگرکی.باز شما بدخواب شده بود.تو مسافرت همه نمازا مسجد بودیم. عید دیدنی رفتیم سه چهارجا و تفریح دوجا.چهار شب موندیم روز سوم صبح رفتیم قم زی...
20 فروردين 1398
1